حدیث جون....نفس مامان و باباشحدیث جون....نفس مامان و باباش، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

پرنسس حدیث

تولدت مبارک

سه شنبه 19 مرداد ماه سال 95 ایلیا جون دل درد شدید داشت و تب که دکترا تشخیص دادن که اپاندیسشه و باید عمل کنه و چهارشنبه 20مرداد ماه ایلیا جون عمل کرد و خدا رو شکر که بخیر گذشت... 23مرداد ماه تولد 8 سالگی ایلیا جون بود و قرار شدکه تولدش داخل بیمارستان باشه...  ما مثل همیشه دقیقا نود دوون دوون رسیدیم بیمارستان و جشن تموم شده بود .... این عکس تولد ایلیا بدون ماست و عکسی که تو هم توش هستی برای روز قبل و ملاقاته **این روز قبل ملاقات** انشاا...120سالگی ایلیا جون با دلی شاد و لبی خندان و تنی سالم زحمت پخت و تزیین کیک هم با خاله شهربانو و زن دایی جلال بود و اما روز 25 مرداد ماه و قتی...
29 مرداد 1395

یاد ایام.....

یادش بخیر بعد ماهها قدم در باغی گذاشتم که تمام کودکی و نو جوانی و جوانی را لحظه به لحظه برایم ساخت  برایم خاطر کرد... وافسوس که نقش اول تمام خاطره هام دیگه نیست  در تمام لحظه های ورودم به باغ وقتی بابابزرگم کنار در روی صندلی اش نشسته نبود همین جا ..همین نقطه می ایستادم و صدایش میکردم بـــــــــــــابـــــــــــا بزرگـــــــــــــــــــــــــ و صدایش از اخر باغ می آمد  .. . .و افسوس که امروز دیگر بعد از صداهای من .. صدای گرم و دلنشین بهترین و مهربانترین فرشته خدا در روی زمین نیامد... ...
18 مرداد 1395

روزت مبارک پرنسس حدیثم

وقتی دختر داری دلت گرم وقتی دختر داری تو خونه ات یه تپش زندگی داری وقتی دختر داری باید کلی قربون  صدقه ناز و ادا ش بشی وقتی دختر داری پشتت گرم به محبتش وقتی دختر داری...باید دختر داشته باشی تا بدونی چی میگم... خدایا شکرت که بهترین لبخندت رو با کلی رحمت و نعمت روانه خونه ما کردی     خدایا شکــــــــــــرت ...
14 مرداد 1395
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنسس حدیث می باشد